تصمیم گرفتیم بریم کربلا
دایجون حمیدت مدیر کاروان بود و مسافر می برد کربلا که یه روز وقتی برگشت بهش گفتم ما اگه بخواهیم بیام چقدر هزینه مون میشه اونم گفت برو دنبال پاسپرت ها و کاری نداشته باش خلاصه به مامانجون طاهره گفتم و قرار شد با بابایی حرف بزنه و راضیش کنه که بریم و من هم رفتم دنبال کارای پاسپورت و خلاصه به هر نحوی بود پاسپورت گرفتیم عکسای پاسپورتمون این شکلی ان قربونت برم ...
نویسنده :
کوثر
11:48